کوه آمین به قلم زهرا باقری
پارت سی و یکم
زمان ارسال : ۲۸۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 6 دقیقه
وقتی بالاخره دم خونه ماشین و نگه داشتم، پیام گفت:
_بیاین بریم داخل...
_نه، فقط تو برو آقا حجت و صدا کن، خیلی دیر شد.
_باشه ولی من یه چایی میخورم بعد میام!
اگه یه آدم غریبه تو ماشین نبود حتماً یه چیزی در خور رفتار پیام بارش میکردم، ولی اون لحظه دست و بالم بسته بود و پیامم اینو خوب میدونست و موقع رفتن یه چشمک زد و در و بست و وارد خونه شد.
وقتی از زاویه دیدم خارج شد یه نفس عمیق
Niloofar
00شاید آمین***نباشه ولی یچیزیش هست مطمئنم مشکوکه🤨